مردی به نام بهولا، بالاخره پس از ۱۰ سال از زندان آزاد میشود و قصد دارد بلافاصله به خانه برود تا دختر کوچکش را ببیند؛ اما زمانی که در نیمه راه به دلیل جواب سربالا دادن به یک افسر پلیس دستگیر میشود، میفهمد که زندگی اش به عنوان آدمی با سابقه جنایی، به راحتی گذشته نخواهد بود. در ابتدا، او از وضعیت جدی که خود را در آن قرار داده است آگاه نیست، اما پس از اتفاق دیوانه واری که رخ میدهد، بهولا متوجه میشود که باید در مسیری پر از موانع دیوانه وار و مرگبار که دشمنان در هر گوشه آن پنهان شده اند، سفر کند. آیا او می تواند بالاخره دخترش را ببیند؟